یک رابطه زمانی خراب می شه...!!! دوستی پنجره ایست برای بیرون آمدن از تنهایی ...!!!! باز باران بی ترانه چشمهایت زمین سبز محبت بود بارها به دلم میگویم : سلامتی اون دختری که گرمای دست دوست پسر پیادشو اگه یه خودکار داشته باشی که فقط یه کلمه بشه باهاش بنویسی
که تو ناراحتش کنی...
و یه نفر دیگه آرومش کنه...!!!!
گریه هایم بی بهانه
می خورد بر سقف قلبم
باورت شاید نباشد
خسته است این قلب تنگم
تلخ و شیرین مثل مجنون
مثل لیلی بی قرارم...!!!!
و من قانون جاذبه اش را وقتی فهمیدم
که سیب سرخ دلم افتاد...!!!!!
هر صدفی لیاقت داشتن مروارید نداره،
یادت باشه واسه هر صدفی مروارید نشی.
با گرمای بخاری ماشین یه بچه پولدار عوض نمیکنه.
چی مینوشتی :
(جواباتونو لطفا واسم بفرستید ممنون میشم)
+نوشته
شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, ;ساعت1:13;توسط mohammad; |
|
زندگی یک مشکل است با آن روبرو شو...
زندگی یک معادله است موازنه کن...
زندگی یک معما است آن را حل کن...
زندگی یک تجربه است آن را مرور کن...
زندگی یک مبارزه است قبول کن...
زندگی یک کشتی است با آن دریا نوردی کن...
زندگی یک سوال است آن را جواب بده...
زندگی یک موفقیت است لذت ببر...
زندگی یک بازی است برنده و پیروز شو...
زندگی یک هدیه است آن را دریافت کن...
زندگی دعا است آن را مرتب بخوان...
زندگی یک دوربین است سعی کن با صورت خندان و شاد با آن روبرو بشی ...
زندگی هدیه ای است که خدا در هنگام تولد به ما تقدیم می کند...
زندگی آغاز یک راه است بسوی افتخار و سربلندی، یا انحراف و سرافکندگی...
زندگی دشتی است که سبزه های آن نمایانگر زیبایی اند و دریایش نشان ازعمر
دارد بلندیهای آن شدائد زندگی است و سرانجام پاییزش فانی بودن این دنیا را
به نمایش میگذارد...
زندگی پازلی از ترکیب همین ثانیه هاست...
زندگی نتیجه ای است که از حل معمای ثانیه ها حاصل می گردد...
زندگی تئاتری است در حد واقعیت و ما بازیگران واقعی این تئاتر هستیم...
زندگی ترکیبی از تنوع است، پس متنوع اش ساز...
زندگی برد و باخت نیست، بردن در عین باختن است !!!
+نوشته
شده در یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, ;ساعت10:58;توسط mohammad; |
|
یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد. در طبقه ی دوم نوشته بود: “این مردان، شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند.”
این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد. اما اگر در طبقه ای دری را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر به طبقه ی بالاتر می رفتند دیگر اجازه ی برگشت نداشتند و هرکس فقط یک بار می توانست از این مرکز استفاده کند.
روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند.
در اولین طبقه، بر روی دری نوشته بود: “این مردان، شغل و بچه های دوست داشتنی دارند.”
دختری که تابلو را خوانده بود گفت: “خوب، بهتر از کار داشتن یا بچه نداشتن است ولی دوست دارم ببینیم بالاتری ها چگونه اند؟”
پس به طبقه ی بالایی رفتند…
دختر گفت: “هوووومممم… طبقه بالاتر چه جوریه…؟”
طبقه ی سوم: “این مردان شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند و در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند.”
دختر: “وای…. چقدر وسوسه انگیر… ولی بریم بالاتر.” و دوباره رفتند…
طبقه ی چهارم: “این مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی دارند. دارای چهره ای زیبا هستند. همچنین در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند و اهداف عالی در زندگی دارند”
آن دو واقعا به وجد آمده بودند…
دختر: “وای چقدر خوب. پس چه چیزی ممکنه در طبقه ی آخر باشه؟”
پس به طبقه ی پنجم رفتند…
آنجا نوشته بود: “این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند! از این که به مرکز ما آمدید متشکریم و روز خوبی را برای شما آرزومندیم!”
+نوشته
شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, ;ساعت8:9;توسط mohammad; |
|